جدول جو
جدول جو

معنی دراز گردانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

دراز گردانیدن
(پُ بَ وَ دَ)
دراز کردن. طولانی ساختن. مطول کردن. اًطوال.
- دراز گردانیدن زندگانی، عمر طولانی دادن: ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین دراز گرداند خدای تعالی زندگی او را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
- دراز گردانیدن سخن، بسط دادن آن. طولانی کردن سخن:
تو شو کینه و تاختن را بساز
از ایدر مگردان سخنها دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ / دِ شُ دَ)
درست کردن. ساختن، جزم کردن. محکم کردن. استوار کردن.
- عزم درست گردانیدن، عملی کردن قصد و نیت: اپرویز این عزم درست گردانید. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100).
، تصدیق کردن. صورت تحقق دادن: پس در این وقت (معاویه) برادری او را (زیادبن ابیه را) با خود درست گردانید. (مجمل التواریخ والقصص)، ثابت کردن. مدلل گرداندن: آن گناه بر ایشان درست گردانید. (جهانگشای جوینی)، شفا دادن. معالجه کردن. صحت بخشیدن. بهبود دادن: شمسون بگرفتند و برابر قصر ملک چشم او برکندند و گوش و بینی او ببریدند، شمسون دعا کرد خدای تعالی همچنان درست گردانید برخاست و دست به ستون منظرۀ ملک اندرزد. (مجمل التواریخ والقصص)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کو کَ دَ)
تکذیب کردن. افک. (دهار) :
مگردان دروغ آنچه گوید (سلطان) سخن
وز آنچت بپرسد نهان زو مکن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
درشت کردن. سخت کردن: اًقضاض، درشت و خاک آلود گردانیدن خوابگاه. (از منتهی الارب). تلبید، درشت گردانیدن نم زمین را. (از منتهی الارب). و رجوع به درشت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
راه خود را تغییر دادن. (فرهنگ فارسی معین) : من درایستادم و حال حسنک و رفتن به حج و... و از موصل راه گردانیدن و...همه بتمامی شرح کردم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 182)
لغت نامه دهخدا
(تَ جُ تَ)
رام کردن. مطیع کردن. منقاد ساختن. فرمانبردار کردن. نرم کردن: تتلیس، رام و منقاد گردانیدن اسب را. تدییث، رام و نرم گردانیدن کسی را. یتم، بندۀ خود کردن زن کسی را و رام و منقاد گردانیدن. دربحه، رام و خوار گردانیدن. دین، رام گردانیدن. هزهزه، رام و خوارگردانیدن. (منتهی الارب). و رجوع به رام کردن شود
لغت نامه دهخدا
(پُ بَ تَ)
دراز شدن و طولانی شدن. ارتفاع یافتن. بسمت بالا قد کشیدن: تعقﱡر، دراز گردیدن گیاه. سمق، دراز گردیدن تره. مشق، دراز و باریک اندام گردیدن جاریه. (از منتهی الارب) ، بسمت پایین کشیده شدن. طول یافتن چون از بالا بدان نگرند، چون درازگردیدن موی. تطایر. طیر. (منتهی الارب) ، امتداد یافتن. گسترده گردیدن. انسبات. عماقه. عمق. (از منتهی الارب). و رجوع به دراز گشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز گردانیدن
تصویر باز گردانیدن
مراجعت دادن باز فرستادن باز گشت دادن، پس فرستادن مسترد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه گردانیدن
تصویر راه گردانیدن
راه خود را تغییر دادن
فرهنگ لغت هوشیار